عبد واقعی و مولای حقیقی
عبد و مولای حقیقی
روزی یکی از بزرگان به بازار برده فروشان رفت تا غلام و عبدی بخرد، غلامی را دید، پس نزد او آمد و گفت نام تو چیست؟ گفت هر چه بخواهی! پرسید تو را بخرم، گفت: اگر بخواهی . پرسید، خوراک تو چیست؟ گفت: هر چه بخورانی . پرسید لباست چیست؟ گفت: هر چه بپوشانی . از مسکنش پرسید، گفت: هر جا که جا دهی، گفت: ای غلام، این چه پاسخ هایی است؟ ! غلام گفت: آقا! غلام با خواست و اراده چکار؟ ! آن شخص متنبه شد و و بر سر خود زد و گفت: ای کاش یک روز در عمرم با مولای حقیقی ام، این چنین بودم، و همین جمله عبد، موجب بیداری او از خواب غفلت گردید .
فاین الله
روزی ابن عمر به غلامی که گوسفند می چراند، برخورد کرده به او گفت: یک گوسفند به من بفروش . چوپان گفت: مال من نیست مالک هم چنین اجازه ای به من نداده است . ابن عمر گفت: گوسفند را به من بفروش و پولش را خودت بردار و به مالک بگو، گوسفند را گرگ خورده است . چوپان گفت: پس خدا کجاست . یعنی اگر مالک من حاضر نیست پس خدا که حاضر و ناظر است .
این سخن چوپان در ابن عمر اثر کرد بطوری که نزد مالک آن غلام رفت، او را خرید و آزاد کرد بعد هم گوسفندان را هم خرید وبه غلام بخشید و پس از آن، همواره ابن عمر این جمله را تکرار می کرد «فاین الله » لوامع البیات، فخررازی، ص 206 .
الفبای آفرینش عشق است